جدول جو
جدول جو

معنی خشک کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خشک کردن
(بِ / بُ هََ دَ)
رطوبت چیزی را گرفتن. از رطوبت انداختن. از آب انداختن. نم چیزی را درچیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شیر را بند آوردن. بدون شیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، منجمد کردن. سفت کردن. از نرمی انداختن. (یادداشت بخط مؤلف) ، میراندن گیاه. کشتن گیاه و درخت. (یادداشت بخط مؤلف) ، فالج کردن. دست و پای کسی را بی حس کردن و از حرکت انداختن
لغت نامه دهخدا
خشک کردن
بر طرف کردن نم و رطوت چیزی خشکاندن
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کردن
خشکاندن، خشکانیدن، رطوبت زدایی کردن، نم زدایی کردن
متضاد: مرطوب کردن، کرخت کردن، بی حس کردن، پژمرده کردن، بی سبزه و گیاه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خشک کردن
لتجفّ
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خشک کردن
Dry
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خشک کردن
sécher
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خشک کردن
mengeringkan
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خشک کردن
сушить
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به روسی
خشک کردن
trocknen
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خشک کردن
сушити
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خشک کردن
suszyć
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خشک کردن
干燥
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به چینی
خشک کردن
secar
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خشک کردن
asciugare
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خشک کردن
secar
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خشک کردن
drogen
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
خشک کردن
सुखाना
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به هندی
خشک کردن
ทำให้แห้ง
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خشک کردن
خشک کرنا
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به اردو
خشک کردن
শুকানো
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خشک کردن
kukausha
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خشک کردن
kurutmak
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خشک کردن
乾かす
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خشک کردن
לייבש
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به عبری
خشک کردن
말리다
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ اُ دَ)
حسد ورزیدن. حسادت کردن. رشک آوردن. رشک خوردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ گِرِ تَ)
سرد کردن. تبرید. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ تَ)
بغضب آمدن. عصبانی شدن. غضبناک شدن:
قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ست
اگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود.
؟
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ دَ)
سخت گردن و کسی که گردنش خم نشود. (ناظم الاطباء). اقصر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ تَ)
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال:
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده.
، نابود کردن:
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن.
سعدی (طیبات).
، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشک کردن
تصویر پشک کردن
پشک کردن موی. مجعد کردن تجعید (تاج المصادر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
بخاک سپردن، دفن کردن، پوشانیدن بزیر خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
((کَ دَ))
به خاک سپردن، دفن کردن، در کشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
سرد کردن، از شور و نوا انداختن، کم شور و شوق کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفن کردن، مدفون ساختن، به زمین زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد